سلام

    چند وقتیه که به خاطر مشغله زیادی که بابا داره نتونستیم بیرون بریم . من هم که حسابی حوصله ام سر رفته و بعضی وقتها هم حسابی لجبازی می کنم.

    بابا و مامان های عزیز! 

    ما بچه ها هم حق داریم که بیرون بریم و تفریح داشته باشیم مارو فراموش نکنید.  

    راستی یک خبر خوب هم دارم و اونم اینه که امیر رضا اینا نزدیک خونه ما خونه گرفتن و چند روز قبل هم خونه ما اومده بود که حسابی با هم بازی کردیم.  البته آخرش حواسم نبود ماشینمو پرت کردم که به سر امیر رضا خورد و یک کمی هم خون اومد. من هم که حسابی ناراحت شده بودم  قول دادم که دیگه این کاررو نکنم و از این به بعد بیشتر مواظب باشم.

تا بعد..

سلام

    چند روزه که یک خونه جدید خریدیم. البته بابام میگه با یه عالمه قرض و وام این خونه رو خریدیم.

 خونه ما از خونه قبلی خیلی کوچیک تره، اما خودم  میگم اشکالی نداره، عوضش خونه خودمونه. اما از یک چیز

 خیلی ناراحتم و اونم اینه که دیگه نمی تونم با علی و محمد و علی کوچولو(علی چوکوی سابق) بازی کنم.

راستی تا یادم نرفته بگم که الن من میتونم تا 6 بشمارم. تاززه ه ه ه!!! تا امام هشتم رو بلدم اسم ببرم.

سلام

خیلی وقت بود که به وبلاگم سر نزدم و با دوستانم حرف نزدم.

اون موقع بابام همیشه می گفت:« آخه بچه جون تو که وبلاگتو آپ!! نمی کنی برای چی درستش کردی؟ »

من هم که حسااااس، تصمیم گرفتم از این به بعد دیگه حتمأ وبلاگمو به قول بابا آپ کنم. راستی تا یادم نرفته بهتون بگم، این چند وقت که نبودم خیلی خبرا بود: یه خیلی دندون درآوردم، راه میرم، صحبت میکنم و یه دوست کوچولو به اسم طاها دارم که خیلی دوستش دارم ( و یه وقتا هم از بس دوستش دارم یواشکی لوپاشو فشار میدم!!)

فعلأ خدا حافظ